جدول جو
جدول جو

معنی برهان ثانی - جستجوی لغت در جدول جو

برهان ثانی
(بُ نِ ثا)
هفتمین تن از نظامشاهیان در احمدنگر، که از سال 999 تا 1003 هجری قمری حکومت کرد. (از طبقات سلاطین اسلام) ،
{{قید مرکّب}} یکی بالای دیگری. (یادداشت دهخدا) :
بگفت این و زآن [از جام نبید] هفت برهم بخورد
وز آن می پرستان برآورد گرد.
فردوسی.
- برهم آمدن، بروی یکدیگر آمدن. بر یکدیگرقرار گرفتن: اغتماض، برهم آمدن چشم.
- برهم افتادن، بر روی هم قرار گرفتن:
خوشا عشرت که خاطر در هم افتد
غم و اندوه در دل برهم افتد.
ظهوری.
- ، با یکدیگر گلاویز شدن. جنگ تن به تن کردن: آنجا که تنگ بود زحمتی عظیم و جنگی برپای شد و برهم افتادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 467).
- برهم اوفتادن، مجعد شدن. روی هم افتادن و نامنظم شدن:
مویت رها مکن که چنین برهم اوفتد
کآشوب حسن روی تو در عالم اوفتد.
سعدی.
- برهم بستن سخن، سر هم کردن سخن. بافتن سخن. سخن دروغ بافتن [: سجاع بنت حارث] سخنها برهم بستی که از آسمان آمد. (مجمل التواریخ و القصص).
- برهم چیدن، بروی هم آوردن. روی هم چیدن و جمع کردن:
ز بس داغ تو برهم چیده ام در سینۀ سوزان
چراغ اهل دل روشن شد از کاشانه ام امشب.
علی قلی بیگ (از آنندراج).
- برهم دریدن، از هم جدا ساختن. پراکنده کردن:
همه میمنه پاک برهم درید
بسی ترگ وسر بد که شد ناپدید.
فردوسی.
همه لشکر روم برهم درید
کسی از یلان خویشتن را ندید.
فردوسی.
- برهم شکستن، خرد شدن. تکه تکه گشتن:
کمانها همه پاک برهم شکست
سوی نیزه بردند و شمشیر دست.
فردوسی.
- ، شکست دادن.از هم پراکنده ساختن:
بسا رزمگاها که آن پیل مست
به حملۀ سپه پاک برهم شکست.
فردوسی.
- برهم کردن، درشاهد ذیل از تذکرهالاولیاء عطار این ترکیب آمده است و علی الظاهر پهلوی هم قرار دادن و درآمیختن و با هم متحد ساختن معنی میدهد: بایزید گفت [به سگ] تو پلیدظاهر و من پلیدباطن بیا تا هر دو برهم کنیم تا بسبب جمعیت بود که از میان ما پاکی سر برکند.
- برهم گذاشتن، بروی هم قرار دادن.
،
{{صفت مرکّب}} مجتمع. (آنندراج). فراهم آمده و مجتمع. (ناظم الاطباء).
- برهم اندام، اندام بهم درآمده و درهم پیچیده و برهم نشسته و مجتمع:فواق، مرد بلندقامت مضطرب و برهم اندام. (منتهی الارب).
، پریشان و آشفته. (آنندراج). درهم. شوریده. پریشان. مضطرب. مشوش. (ناظم الاطباء)،
{{اسم مرکّب}} آشفتگی. (آنندراج). پریشانی. (ناظم الاطباء).
- برهمی معامله، بند شدن کار و بی رونقی آن. (آنندراج).
، بر هم (به اضافه) ، کنار هم. تنگاتنگ: دبیران و مستوفیان آمده بودند و سخت بر هم نشسته بر این دست و بر آن دست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 3 15)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بُ)
طایفه ای از طوایف بلوچستان مرکزی یا ناحیۀ بمپور که مرکب از 200 خانوار است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 99)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برهان انی
تصویر برهان انی
فرنود هستیک
فرهنگ لغت هوشیار